گل کلم ( داستان کوتاه )
...... هیروشیما رفت به آسمان !
این جمله را پسرم گفت و کمربند چرمی شلوارش را در هوا چرخاند . تلویزیون نگاه می کرد و هرچه سرش داد می کشیدم بره نان و شیر کاکائو بخره به گوشش نمی رفت .
داد کشید : آمریکا حرف اول را در هسته جهانی ثابت کرد . و خندید و گفت : من نگفتم ها ! مجری برنامه میگه . بعد گل سرخ مصنوعی را از گلدان بیرون کشید و بویید . حواسم هم به او بود هم به فکر ناهار که مانده بودم چی درست کنم . برنامه مستند تلویزیونی کمکم کرد . پسرم بین پله ها بود که پشت سرش داد زدم : گل کلم هم بخر برات سالاد درست کنم کلسیم داره ! ....... مدتی بود ساق پاهایش درد داشت و بخوبی نمیتوانست با بچه های کوچه فوتبال بازی بکنه . از پایین پله با خنده داد زد : من هنوز پیرنشدم پیرزن ! و سوت زنان رفت .....
****
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٤٢ ق.ظ ; ۱۳٩٠/٩/۱٢